دستانت كه مال من باشد، هيچكس مرا دست كم نميگيرد...
اسمتو گذاشتم آفتاب ترسيدم غروب كنی
اسمتو گذاشتم گل ترسيدم پژمرده بشی
اسمتو ميزارم نفس كه اگر رفتی منم با خودت ببری
دیشب تو فکرت بودم که یه قطره اشک از چشمام جاری شد...
از اشک پرسیدم چرا اومدی؟؟؟
گفت آخه تو چشمات کسی هست که دیگه اونجا جای من نیست.
بیب بیب بیب
فکر کردی بوقه ؟؟؟ نه بابا
میخوام بگم بی برو برگرد دوستت دارم
به چشمم گفتم برات اشکی نریزه
دلم گفت:ببار خاطرش خیلی عزیزه
شب که میاد یواش یواش
با چشمک ستاره هاش
اجازه هست از آسمون ستاره کش برم برات
نظرات شما عزیزان: